گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروه 213
پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:طنز, :: 23:11 :: نويسنده : seraj
روزي ، يک پدر روستايي با پسر پانزده اش وارد يک مرکز تجاري مي شوند. پسر متوّجه دو ديوار براق نقره‌اي رنگ مي شود که به شکل کشويي از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبيدند، از پدر مي پرسد: اين چيست ؟

پدر که تا به حال در عمرش آسانسور نديده مي گويد:

پسرم، من تا کنون چنين چيزي نديده ام، و نمي دانم .

در همين موقع آن ها زني بسيار چاق را مي بينند که با صندلي چرخدارش به آن ديوار نقره‌اي نزديک شد و با انگشتش چيزي را روي ديوار فشار داد، و ديوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکي کرد. ديوار بسته شد. پدر و پسر ، هر دو چشمشان به شماره هايي بر بالاي آسانسور افتاد که از يک شروع و بتدريج تا سي‌ رفت. هر دو خيلي‌ متعجب تماشا مي کردند که ناگهان ، ديدند شماره‌ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسيد به يک، در اين وقت ديوار نقره‌اي باز شد، و آن ها حيرت زده ديدند، دختر ?? ساله اي از آن اتاقک خارج شد.

پدر در حالي که نمي توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگي، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بيار اينجا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:









آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 109
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 173
بازدید کل : 54225
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس